صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

49- یه روز گوسفندی

توی هفته ی گذشته مامان با مامان بزرگ صدرا تلفنی صحبت می کرد که متوجه شد دایی جان ( یکی از دایی های مامان) یه دونه ببعی خریده تا وقتی همه خانواده دور هم هستند پخ پخ کنند و نوش جان! مامان گفت پس ما آمدیم که صدرا ببعی رو از نزدیک ببینه. مامان تصور میکرد که صدرایی بترسه , اما وقتی رسیدن پسر دست تو دست مادر جون , رفتن خدمت آقای ببعی خیلی بزرگ قهوه ای رنگی که پشم هاش رو هم چیده بودن و یه شکل بدی پیدا کرده بود   ( این حس مامان است نسبت به ایشون - ببعی).  اون روز قرار شد پنجشنبه شب همه برای پخ پخ کنون ببعی بیان خونه مادر جون. صبح پنجشنبه بابا , مامان و صدرا رو دم خونه مامانی پیاده کرد و خودش سر کار رفت. سر میز صبحونه صدرا ...
30 ارديبهشت 1391

48- به کار بردن فن ! دوست تازه

مامان توی آشپزخونه کنار جاقاشقی سه تا دونه کفشدوزک آهن ربایی داشت که کم کم به تصاحب آقا صدرامون در آمد. مامان یکی اش رو توی اسباب بازیها پیدا کرد و چسبوند سر جاش!  پسرک دوباره اومد و گفت مامان اون لاکپشت رو میدی؟؟ مامان: نه ! اول برو اونای رو که بردی بیار بعد من این رو بهت میدم. پسر دوباره خواهشش رو تکرار کردو مادر دوباره حرفش را. صدرا رفت از گوشه ای در ظرفی رو باز کرد. اومد و گفت بیا پیدا کردم , ولی چیزی توی مشتت نبود , فقط به خاطر اینکه کارش راه بیافته.... تازگیهای گل پسری گاهی وقتا یه چیزی به کنار دستی اش میگه و وقتی ازش میپزسیم با کی حرف میزنی میگه حاجی فیروز!! اسم دوست نام دوستش حاجی فیروزه البته فقط گااهی این حاج آقا...
18 ارديبهشت 1391

47- خواب

صدرا خواب دید. دیروز صبح قبل از اینکه ساعت آقای پدر برای رفتن به سر کار به صدا در بیاد , صدرا با گریه از خواب بیدار شد , رفت تو بغل باباش و گفت بریم پیش مامان, مامان بهش گفت من اینجا پیشتم , صدرا با گریه گفت نه مامان اونجاست (توی آشپزخانه) و پدر رو مجبور کرد که از جا بلند بشه و به سمت آشپزخانه بره و تا دقایقی وقتی مامان سمتش میرفت تو آغوش بابا فرو میرفت و ... چی تو خوابش بود خدا داند. اما امیدواریم همیشه خوابای رنگی قشنگی ببینی پسرکم
16 ارديبهشت 1391

46- بعد از وقفه

صدرا خان جان من در روزهای آخر فروردین به سفر زیارتی مشهد رفت و به قولی مشدی شد و دو روزی با دو سه تا نی نی ناز دیگه همبازی شد و کلی کیف کرد. توی حرم مامان بهش گفت به امام رضا سلام کن و صدرا میگفت کووو؟؟ دنبال یه نفری میگشت که بهش سلام بده. خیلی شیرین زیونی میکنه و کارهاش بانمکه , بعضی وقتا قربون صدقه عروسکاش میره و بعضی وقتا به مامان باباش میگه اگه پسر خوب باشی برات یه جیز خوب میخرم خدارو شکر از پروژه پوشک گیرون هم به سلامت بیرون آمد و جایزه اش یه angry bird بود. اینم چند عکس بهاریه از صدرای نازنین: و این هم بره ناقلا ( قیچی کاری ها اثر مامان صدرا و چسب کاریها اثر صدرا خان جان است) ...
11 ارديبهشت 1391
1